می شنوم ...
صدای قدم هایت را ... که از کوچه قلبم می گذری
بر در قلبم می آیم ...
شاید مانند پدرت ، علی ، که برای یتیمان غذا می برد ، برای قلبم چیزی آورده باشی
شاید ذرّه ای امید ...
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
می شنوم ...
صدای قدم هایت را ... که از کوچه قلبم می گذری
بر در قلبم می آیم ...
شاید مانند پدرت ، علی ، که برای یتیمان غذا می برد ، برای قلبم چیزی آورده باشی
شاید ذرّه ای امید ...
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .