قلم را بر ميدارم
و شروع ميکنم به نوشتن
نوشتن مشق هاي دوري ات ...
دوري ات طولاني شده و دستانم بي رمق
چه بنويسم از دوري ات؟؟؟
از اشک هاي شبانه ام ...؟؟؟
يا از بغض روزانه ؟؟؟
...
دوري ات بد دردي ست ...
نه درمان ميشناسد ...
نه مُسَکِّن ...
واليوم هم کارساز نيست ...
بيا ...
بيا و با آن دَم مسيحايي دردم را دوا کن ...
بيا که چاره ي دردم فقط تويي ...
آقا بيا ...
بيا...