صداي اذان را مي شنوم از گلدسته هاي شب :
الله اکبر ...
دلم پر مي کشد ...
تا گلدسته ها ... تا آنجا که ملائک هر سپيده دم سلام خدا را به مردم مي رسانند ...
آنجا که بوي بهشت مي دهد ...
از آنجا مي روم به بالا ...
تا آنجا که نواي « الله اکبر » جبرئيل ، قدسيان را فرا مي خواند ...
از همينجا به خداي خود مي نگرم
چه عزمتي ...
ناگاه ...
به سرعت بر ميگردم ...
...
آه ...
چقدر زود تمام مي شود ... صداي اذان از گلدسته ها ...
چه زيبا بود نداي « الله اکبر »